پايان سالهاي ابري(1)

نويسنده:مهدي دشتي *دانشيار دانشگاه علامه طباطبايي، تهران




«باز خواني مجدد يوم الدار»
چكيده:در بسياري از كتب سيره تاريخ و حديث بر اين نكته تاكيد شده است كه حضرت محمد(ص) پس ازآنكه به پيامبري مبعوث شد تا سه سال دعوت پنهاني داشت و پس ازنزول آياتي از قرآن مامورشد تا دعوتش را آشكار كند. دراين تحقيق تاكيد شده است كه اصل دعوت به توحيد و نبوت پيش از اين روز آشكار بوده و آنچه كه در اين مدت پنهان بوده امر ولايت و وصايت اميرالمومنين (ع) بوده است .وبراي اثبات اين مدعا مطالبي در رابطه با زندگاني پيامبر و دوران نبوت و رسالت ايشان با تاكيد بر‌آغاز نزول قرآن كريم،آغازآشكار انذارامت و اعلان امر خلافت اميرالمومنين(ع) مطرح كرده و سري بودن دعوت پيامبر را درآغاز سه سال اول بعثت مطلبي سست و متناقض بر شمرده است و با استناد به روايات بيان مي دارد و واقعه يوم الدار براي اعلام امرخلافت و وصايت اميرالمومنين علي(ع) بوده است. روايات هفت گانه
يوم الداربه نقل از كتاب ارزشمند الغدير اثر علامه اميني را بررسي كرده است. همچنين برخي از واكنشهاي شديد قريش ناشي از يوم الدار و تدبيرات پيامبراكرم (ص) به صورت فهرست وار اشاره شده است.
كليد واژه: نبوت/ رسالت/ حديث يوم الدار/خلافت اميرالمومنين(ع)/ نزول قرآن/ حديث يوم الدار-روايات/ حديث يوم الدار/ بررسي
قال الميرالمومنين(ع)سألت رسول الله (ص) عشرمسائل فاجانبي عنها. قلت: يا رسول الله!ما الوفاء؟ قال: التوحيد و الشهاده ان لااله الا الله. قلت: ما الفساد؟ قال: الكفرو الشرك بالله. قلت:و ما الحق؟ قال: الاسلام و القرآن و الولايه اذا انتهت اليك الحديث (67: ج16، ص373 نقل از: تفسيرالنسفي- هامش الخازن 242/4)

مقدمه

از دير بازتاكنون در اكثر سيره و تاريخ و تفسير و حديث چه آنچه كه به دست پيروان مكتب اهل بيت نگاشته شده يا در مكتوبات پيروان مكتب خلفا آمده است. پيوسته بر اين نكته تاكيد شده كه پيامبر اكرم (ص) پس از آنكه در چهل سالگي به پيامبري مبعوث شد تا سه سال دعوتي پنهاني داشت و پس ازآن با نزول آيات 94 از سوره الحجر و 214 از سوره الشعرا مامور شد تا دعوتش را آشكار نمايد.
بدين منظوربه اميرالمومنين (ع) فرمود تا بني عبدالمطلب را دعوت كند وآنان-كه كما بيش چهل مرد بودند- درخانه ابوطالب گرد آمدند و پيامبر اكرم(ص) پس از مقدمه اي اميرالمومنين (ع) را به عنوان برادر و وصي ،وزير و جانشين خويش بديشان معرفي نمود و ازآنها خواست كه علي(ع) را بشنوند و اطاعت نمايند.(1)
ما دراين نوشتار برآنيم تا نشان دهيم كه اصل اين مطلب بجز بخش اخير آن
(اعلان وزارت و وصايت اميرالمومنين(ع) به گونه اي ديگراست. يعني اولاً اصل دعوت پيش ازاين روز،آشكار بوده است و ازاين آشكاري لااقل سه سال مي گذشته است.
ثانياً آنچه كه دراين مدت پنهان بود و پس ازآن پيامبر(ص) ازجانب خداوند مامور شد تا آن را آشكار نمايد،نه دعوت به توحيد و نبوّت،كه امر ولايت و وصايت اميرالمومنين(ع) بوده است.امّا براي بيان اين مطلب،لازم به ذكرمقدّماتي چنديم: اولاً،پيامبراكرم(ص) از همان بدو طفوليت به پيامبري مبعوث شده بود و در چهل سالگي مبعوث به رسالت گرديد.
ثانياً،آغاز رسالت ايشان با آغاز نزول قرآن كريم، يكي است.
ثالثاً، درچهل سالگي پس از اندكي از آغاز رسالت، نخستين وحي قرآني بر حضرت(ص)نازل گرديد و پس از آن با نزول آيه شريفه ياايهاالمدثرقم فانذر مامور به ابلاغ رسالت بر امت شدند.(2) و اين كار را ازهمان روز به انجام رساندند چنانكه هم بني عبدالمطلب و هم غير ايشان را به اسلام دعوت كردند اما در طول سه سالي كه از اين دعوت آشكار گذشت. باز كسي جزاميرالمومنين(ع) و حضرت خديجه (س) دعوت ايشان را لبيك نگفت و البته دراين مدت قريش هم عليرغم اطلاع ازدعوت با ايشان كاري نداشتند.
رابعاً،در43 سالگي با نزول آيه ي شريفه فاصدع بما تومرمامورشدند تا آنچه را كه تاكنون پنهان بود و اكنون مي بايست آشكار شود يعني امر وصايت و وزارت و خلافت اميرالمومنين (ع) را آشكار نمايند.بدين منظوربا نزول آيه شريفه وانذرعشيرتك الاقربين بني عبدالمطلب را جمع كرده امر وزارت و وصايت و خلافت
اميرالمومنين (ع) را اعلام داشتند.البته از اين زمان به بعد بود كه با مقاومت شديد قريش و استهزائات و آزارها و مقابلات شديدتر مواجه شدند كه عاقبت كار به ليله المبيت و هجرت به مدينه و غزوات پس از آن و ناملايمات ديگر كشيد.
لكن درهمه اين ابتلائات پيامبراكرم(ص) پيوسته براعلان مكرر امر وصايت و وزارت و خلافت و ولايت و اخوت اميرالمومنين (ع) كه ازجانب خداوند بدان مامورشده بودند مداومت داشتند .تا بالاخره وعده الهي تحقق يافت كه فرمود: يريدون ان يطفئوا نورالله بافواههم و يابي الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون (توبه(9)/32)
اما براي اثبات اين مدعا و نيز براي آنكه بحث صورتي منظم و مستند داشته باشد آن را در دو فصل و چند بخش به ترتيب زير عرضه مي داريم:

فصل اول :دوره نبوت

1-1.پيامبر(ص) در فاصله تولد تا سي سالگي (=تولد اميرالمومنين (ع))
1-2. پيامبر (ص) و تولد اميرالمومنين (ع)
1-3. اميرالمومنين (ع) در خانه پيامبر (ص)
1-4. آن هفت سال

فصل دوم: دوره رسالت

1-2. چهل سالگي و آغاز رسالت (27 ماه رجب)
2-3. چهل سالگي و آغاز آشكار انذار امت كه همراه است با آغاز دوره سه ساله اكتتام وصايت و وزارت اميرالمومنين (ع)
2-4. چهل و سه سالگي و نزول آيات (فاصدع بما تومر) و (انذر عشيرتك الاقربين) و اعلان امر وصايت و وزارت و خلافت اميرالمومنين(ع)
2-5. بررسي روايات هفت گانه مربوط به يوم الدار
2-6. عكس العمل شديد قريش و پيامدهاي بعدي و تدبيرات پيامبر اكرم(ص)
3-سخن آخر.

فصل اول: دوره نبوت

به گزارش ابن هشام ابن اسحاق تصريح دارد به آنكه پيامبر اكرم(ص) در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول از عام الفيل به دنيا آمد. (15: ج1، ص161)
پيامبر از همان كودكي پيامبر بود يعني نبي مويد به روح القدس بود كه فرشته با او سخن مي گفت ووي صداي فرشته را مي شنيد و او را در خواب مي ديد چنانكه اميرالمومنين (ع) نير درخطبه قاصعه (38: خطبه 192) فرمود كه: همانا خداوند از همان زمان كه پيامبر از شير باز گرفته شد بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را با آن حضرت قرين و همراه ساخت تا شبانه روز او را به راه بزرگواريها و نيكوييهاي اخلاق اهل عالم راهبري نمايد. (59: ج18، ص278-281)
در همين زمينه،ابن ابي الحديد معتزلي شارح نهج البلاغه در ضمن روايتي از امام باقر(ع) و از قول ايشان چنين آورده است كه:
ووكل بمحمد (ص) ملكاً منذ فصل عن الرضاع يرشده الي الخيرات و مكارم الاخلاق و يسد عن الشر و مساوي الاخلاق و هو كان يناديه: السلام عليك يا محمد يا رسول الله! و هو شاب لم يبلغ درجه الرساله بعد فيظن ان ذلك من الحجر و الارض فيتامل فلا يري شيئاً. (30: ج12، ص37)
بدين ترتيب پيامبر از ابتدا نبي بود و بعد مبعوث به رسالت گرديد و اصولاً نبوت مقدم بر رسالت است. (56: ج1، ص176) و از آنجا كه بنا به قرآن كريم خصوصيات پيامبراكرم دركتب آسماني پيشين با ذكر همه جزئيات گفته شده بود (اعراف (7)/157؛ بقره (2)/146) و حتي اعتقاد به پيامبري ايشان ،از همه ي انبيا به عنوان يك ميثاق، موكداً خواسته شده و عهد و پيمان جهت نصرت و ياري او گرفته شده بود.(آل عمران (3)/ 81) و انبيا هم به امتهاي خويش بشارت پيامبري
حضرتش را داده بودند (صف(61)/6) و ازايشان پيمان گرفته بودند كه درصورت درك پيامبراكرم بدوايمان بياورند و ياريش كنند.(44:ج3، ص236؛ 13: ج1، ص378؛ 40: ذيل آيه 81 سوره آل عمران؛ 51: ج8، ص115) لذا درزندگي پيامبراكرم پيش از آنكه مبعوث به رسالت شود بسياراتفاق افتاد كه افرادي از اهل كتاب به شناسايي ايشان به عنوان پيامبر آخرالزمان نائل گرديدند.(51: ج1، ص180؛7: ج1، ص156-157؛ 43: ج2، ص280-281)
به نوشته شيخ مفيد (65: ج1، ص5)، سيد رضي (39:ص39) ابن صباغ مالكي (9: ص30)، حافظ گنجي شافعي محمد بن يوسف (57:ص407) و كثيري ديگر از دانشمندان عامه و خاصه (16:ص80 به بعد؛ 18: ج6،ص24-26) اميرالمومنين (ع) در روز جمعه سيزدهم رجب،سي سال پس از عام الفيل ،درشهر مكه درون بيت الله الحرام به دنيا آمد.هيچ كس نه پيش و نه پس از او به اين مقام نرسيده است.
دراين هنگام پيامبراكرم(ص) مردي سي ساله بود كه سالها از آغاز نبوتش مي گذشت و با وحي الهي و بزرگترين فرشته خداوند مانوس و هم نشين بود ايشان چون از ولادت اميرالمومنين (ع) با خبرشدند خود عهده دارتربيت ايشان گشتند. به نوشته مسعودي در اثبات الوصيه: پيامبر(ص) علي(ع) را شديداً دوست مي داشت. لذا به فاطمه بنت اسد فرمود: گهواره علي را نزديك فراش من قرار ده و بعد خود به كارها و تربيت وي قيام نمود او را خود شست و شو مي داد به هنگام خواب گهواره اش را مي جنباند و در هنگام بيداري بر سينه مي چسبانيد و پيوسته او را با خود بر مي داشت و به كوهها و دره هاي اطراف مكه مي برد. (23:ج4، ص109-110)
سرّ اين توجه ويژه پيامبر اكرم(ص) به اميرالمومنين (ع) كه از بدو تولد ايشان آغاز گشت در چه بود؟ آيا اين كار را تنها بر مبناي احساسات شخصي انجام داد يا
تلاشي بود جهت جبران احسان ابوطالب كه پيامبر را از كودكي مورد حمايت و سرپرستي و مهربانيهاي خويش قرار داده بود؟
پاسخ را از زبان پيامبر اكرم(ص) بشنويم كه در وقت پرستاري از اميرالمومنين- زماني كه آن حضرت را به سينه خود مي چسباند- مي فرمود: هذا اخي و وليي و ناصري و وصفيي و ذخري و كهفي و ظهري و ظهيري و وصيي و زوج كريمتي و اميني علي وصيتي و خليفتي. (23:ج4، ص109 نقل از اثبات الوصيه، مسعودي)
مدتي بعد، قريش به قحطي و خشكسالي گرفتار آمد. ابوطالب هم مردي عيالوار بود پس پيامبربه عموي خويش عباس-كه از ثروتمندان بني هاشم بود- فرمود: اي عباس برادرت عيالوار است و مردم به اين قحطي كه مي بيني گرفتار آمده اند. بيا تا نزد وي برويم و از نظر مساعدت، من يكي از فرزندان او را برگيرم و تو هم يكي را و آن دو را كفالت كنيم. عباس پذيرفت. و هر دو نزد ابوطالب رفتند... رسول خدا(ص) علي را برگرفت و همراه برد و عباس جعفر را. علي پيوسته با پيامبر بود تا خدايش به رسالت برانگيخت .دراين هنگام علي او را پيروي كرد و به وي ايمان آورد.(15: ج1، ص236)
تعبيرابن هشام در بخش اخير بحث چنين است:فلم يزل علي مع رسول الله حتي بعثه الله تبارك و تعالي نبياً فاتبعه علي و آمن به. با توجه به آنچه كه پيش از اين گفته شد پيامبراکرم (ص)از اوان كودكي نبي بود لذا مراد ازبعثت،نبوت نيست بلكه رسالت است.
و اما پيامبر دراين گزينش از جانب خويش عمل نكرد ،بلكه برمبناي فرمان الهي عمل نمود. چنانكه خود بدان تصريح كرده فرمود:همان را برگزيدم كه خدا او را براي من برگزيد يعني علي را. (25:ج3، ص576؛ 17: ص18)
بدين ترتيب علي (ع) كه از بدو تولد تحت تربيت پيامبراكرم(ص) بود در اوان طفوليت به خانه پيامبرآمد و اين تربيت و سرپرستي ادامه يافت،چنانكه اميرالمومنين (ع)خود در شرح آن مي فرمايد:
مرا دردامان خويش قرار مي داد در حالي كه وليد(3)(طفلي كوچك) بودم مرا به سينه ي خويش مي چسباند و در بستر خويش مي خوابانيد و بوي خوش خويش را به من مي بويانيد و چيزي از غذا را مي جويد و آنگاه اندك اندك در دهان من مي نهاد.(4)هرگزهيچ نوع دروغي در سخن من و هيچ لغزشي دركارمن نيافت،... و من او را پيروي مي كردم همچون پيروي كردن بچه شتري از پي مادرش هر روز پرچمي از اخلاق و صفاتش براي من بر مي افراشت و مرا به پيروي از آن امر مي كرد. (38: ص300، خطبه 192)
حاصل تربيت پيامبرخدا (ص) و پيروي اميرالمومنين از ايشان-كه درواقع پيروي از وحي و پيامبري و دريك كلمه،اسلام بود-آن شد كه پيامبراكرم بارها و بارها در مورد اميرالمومنين صراحتاً فرمود:
صلت الملائكه عليّ و علي عليّ سبع سنين و ذلك لم يرفع الي السماء شهاده ان لااله الا الله و ان محمداً رسول الله الا مني و من علي.(63:ص215؛ 65: ج1
ص131؛ ص19؛ 26: ج2، ص125؛ 14: ص14؛ 29: ص19؛ ج1، ص81-114؛ ج38، ص226)
رسول خدا فرمود:هفت سال پيش ازآنكه بشري به اسلام بگرايد،فرشتگان الهي بر من و علي ،درود مي فرستادند.(58:ج6، ص153)
اميرالمومنين نيزخود بدين امر تصريح نموده است:
1.هفت سال پيش ازآنكه احدي ازاين امت به عبادت خدا بپردازد من همراه رسول خدا به عبادت پروردگار پرداختم».(25:ج3، ص112)
2.«... پروردگارا! سراغ ندارم احدي از اين امت مگر رسول اكرم را كه پيش از من سراطاعت و عبادت در برابر تو بر خاك گذاشته باشد. همانا هفت سال پيش از ديگران به عبادت خدا پرداختم».(6: ج1، ص99)
3.«من بنده ي خدا و برادر رسول الله و صديق اكبرم و اين مراتب را پس از من كسي نمي تواند ادعا نمايد. مگر اينكه دروغگو باشد.آري من هفت سال پيش از مردم ديگر به خدا و رسول او ايمان آوردم.(70:ص3؛براي آشنايي با نصوص بيشتر، ر. ك.18:ج3، ص213 و221و 222؛ همان،ج10،ص158-164؛ ج2، ص 25-30و 314)
اين تصريحات كه درمتون حديثي فريقين وجود دارد.تقدم ايماني و اسلامي اميرمومنان را برهمه امت حتي خديجه(ع) به مدت هفت سال،مسلم مي دارد.(46: ج2، ص323-324)
ازاينجا سرتصريحات پيامبراكرم(ص) آشكارمي گردد كه بارها و بارها درباره اميرالمومنين(ع) فرمود:
1. هذا اول من آمن بي و صدقني و صلي معي.(2: ج13، ص225)
2.«يا علي!با داشتن هفت صفت كه ويژه خود توست با همه ي مردم به مخاصمت مي پردازي و هيچيك از قريش تاب محاجه و گفت و گوي با تو را نخواهد داشت. آن هفت صفت عبارت است از:1.نخستين كسي ازايشان هستي كه به خداي تعالي ايمان آوردي،الحديث. (45: ج2، ص198)
3.«پس ازمن طولي نمي كشد كه آشوبي بر پا شود.دراين هنگام ملازم علي (ع) باشيد و ازعلي بن ابيطالب دست برمداريد، چرا كه او نخستين كسي است كه به من ايمان آورده است و او نخستين كسي است كه در روز قيامت با من مصافحه مي كند و او صديق اكبرو فاروق اين امت است و علي بن ابيطالب،يعسوب (پيشواي) مومنان است ،درحالي كه مال و ثروت، يعسوب منافقان (4: ج7، قسم 1، ص167)
4. عمربن خطاب گفت:شنيدم از رسول خدا(ص) كه خطاب به علي بن ابيطالب فرمود:
يا علي!انک اول المومنين ايماناً و اول المسلمين اسلاماً و انت منيّ بمنزله هارون من موسي.(32:ص608، ح22)
5. قال رسول الله (ص) اولكم وروداً عليّ الحوض ،اولكم اسلاماً علي بن ابي طالب.(25:ج3، ص163 كه حاكم آن را حديثي صحيح دانسته است.(28:ج2، ص18؛ 3:ج4،ص17؛به همين مضمون:22ج2، ص301؛ 70: ص2؛ 6:ج4،ص368و371؛ 43ج2،ص55 و 57؛53:ج1، ص308 به بعد؛18:ج3؛ 59:ج38، ص201-288)
بدين ترتيب پيامبراكرم(ص) درحالي كه اميرالمومنين(ع) را در كنارخود داشت، قدم به چهل سالگي گذاشت.

فصل دوم:دوره ي رسالت

در رواياتي متعدد ازائمه معصوم(ع) بدين مضمون تصريح شده كه روز بيست و هفتم ازماه رجب روزي است كه درآن نزلت علي محمد(ص) (59: ج18،ص189-190، ح21-23)
با توجه به مباحثي كه پيش ازاين ياد شد ،روشن است كه مراد از «نبوت» در احاديث مذكورهمان رسالت است.(5)و اين مطلب بقدري آشكاربوده كه حتي در رواياتي هم كه ازطريق پيروان مكتب خلفا رسيده بدان تصريح شده است:
قال ابوهزيره:من صام يوم سبع و عشرين من رجب ،كتب الله تعالي له صيام ستين شهراً.وهو اليوم الذي نزل فيه جبرئيل علي النبي (ص)بالرساله اول يوم هبط فيه جبرئيل.(62:ج1،ص77 نقل از:السيره الحلبيه،ج1،ص238؛ر.ك.46: ج2، ص244 پانوشت 1)
و دراين زمان پيامبراكرم چهل ساله بود (8: ج1، ص150؛73: ج2، ص376؛ 61:ص198؛7:ج1،ص193-194) و اميرالمومنين (ع) ده ساله (15: ج1، ص235)
با توجه به مبحث قبلي،سوالي كه دراينجا مطرح مي شود،آن است كه آيا آغازرسالت با آغاز نزول وحي قرآني همزمان بوده است يا نزول قرآني مدتي پس ازآن شده است؟
بنا به قرائن ذيل،صورت اخير را صحيح مي دانيم،يعني اين دو همزمان نيستند؛در ابتدا،(چنان كه گذشت) درماه رجب پيامبر اكرم (ص) به رسالت مبعوث شده اند و دو ماه بعد درماه مبارك رمضان اولين وحي قرآني برآن حضرت توسط جبرئيل نازل شده است:
1.امام صادق (ع) فرمودند:
رنّ ابليس اربع رنات:اولهن يوم لعن و حين اهبط الي الارض ،و حين بعث
پ محمد علي حين فتره من الرسل و حين انزلت ام الكتاب.(41: ج1، ص263)
اين روايت صراحت دارد برآنكه زمان بعثت (=رسالت) غيراز زمان نزول قرآن كريم و مقدم برآن بوده است.
2. آيات قرآن كريم صراحت دارد بر اينكه آغاز نزول قرآن كريم درماه مبارك رمضان بوده است.(بقره (2)/185؛دخان(44)/3-5؛ قدر(97)/1)
3. امام صادق (ع) صريحاً به مفضل بن عمر فرمودندکه «خداوند، قرآن را درماه رمضان به پيامبراكرم (ص) اعطا كرد:
يا مفضل!اعطاه الله القرآن شهر رمضان. و كان لا يبلغه الا في وقت استحقاق الخطاب و لا يوديه الا في وقت امرو نهي.فهبط جبرئيل(ع) بالوحي فبلغ ما يومر و قوله:لا تحرك به لسانك لتعجل به.(قيامت (75)/18)(59: ج92، ص38)
4. درخطبه قاصعه نيزاميرالمومنين درمقام وصف نزول اولين وحي قرآني بر پيامبر اكرم مي فرمايند:«لقد كان يجاورفي كل سنه بحراء فاراه و لا يراه غيري» يعني به خدا قسم هرآينه هرسال به حراء مجاور مي شد و دراين هنگام من او را مي ديدم و جز من كسي ديگر او را شاهد نبود.
به عبارت ديگر فقط من با او بودم و بس .سپس حضرت(ع) پيش از بيان نزول اولين وحي قرآني بدين نكته تصريح مي نمايد كه: «ولم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله و خديجه و انا ثالثها» يعني: اين در حالي بود كه در‌آن هنگام (پيش از نزول وحي قرآني) تنها در يك خانه اسلام آمده بود و آن خانه پيامبر و خديجه بود و من كه سومين آنها بودم.
آنگاه آشكارا مي فرمايند:اري نورالوحي و الرساله و اشمّ ريح النبوه يعني (دراين هنگام كه هنوز وحي قرآني نازل نشده بود) نور وحي (غير قرآني) و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت و پيامبري را مي شنيدم.
اين بخش از سخن اميرالمومنين دلالت صريح دارد بر تقدم زماني وحي غيرقرآني و رسالت پيامبراكرم بر وحي قرآني.
اميرالمومنين(ع) پس از بيان نكته نغزياد شده به ادامه ي وصف نزول اولين وحي قرآني پرداخته مي فرمايند:
و لقد سمعت رنه الشيطان حين نزل الوحي عليه صلي الله عليه و آله،فقلت:يا رسول الله!ما هذه الرنه؟ فقال:هذا الشيطان ايس من عبادته.
يعني: به خدا قسم هرآينه ناله ي شيطان را شنيدم درهنگامي كه وحي (قرآني) بر پيامبراكرم (ص)نازل شد.(6)پس گفتم: اي رسول خدا! چيست اين ناله؟ فرمود: اين شيطان است كه ازاينكه ديگراطاعت كرده شود مأيوس است .و ادامه دادند:
انك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا لست بنّبي ولكنّك وزيرو انك لعلي خير
تو مي شنوي آنچه را كه من مي شنوم و مي بيني آنچه را كه من مي بينم، جزآنكه تو نبي نيستي و لكن وزيرو كمك كارمن هستي و هرآينه پيوسته برخيري (دردنيا و آخرت) (38:ص300-301،خطبه 192)
بنابراين روشن مي گردد كه اولاً:آغاز رسالت ،مقدم بر‌آغاز نزول اولين وحي قرآني بوده است.
ثانياً:پيش از نزول قرآن كريم اميرالمومنين(ع) و حضرت خديجه به پيامبر (ص)ايمان آورده بودند و آنها همراه با رسول خدا،تنها مسلماناني بودند كه خانه شان به نوراسلام،منورشده بود.
ثالثاً:مشخص مي گردد كه دراين فاصله دو ماهه (ازماه رجب تا ماه رمضان) پيامبر اكرم(ص) تنها ماموربه ابلاغ اسلام و دعوت اهل بيت خويش (علي(ع) و خديجه(ع)) شده بودند (7)و در مورد ديگران يعني امت ،هنوز دستوري ازجانب پروردگارنرسيده بود.(8)رابعاً:آغاز نزول قرآن كريم همزمان است با اعلان وزارت اميرالمومنين(ع) ازجانب پيامبراكرم (ص)بديشان.(9)
3.چهل سالگي و آغازآشكارانذارامت كه همراه است با آغازدوره سه ساله اكتتام وصايت و وزارت اميرالمومنين(ع)
امام صادق (ع) فرمود:
اول ما نزل علي رسول الله (ص) «بسم الله الرحمن الرحيم» اقرا باسم ربك و آخره«اذا جاء نصرالله» (56:ج2،ص628. براي تفصيل بيشتر:20: ج1،ص29)
بنا به آنچه پيش ازاين گذشت،آغاز نزول قرآن كريم ماه مبارك رمضان و در شب قدر بوده است و اول آياتي هم كه برپيامبر اكرم(ص) نازل شد آيات نخستين از سوره علق است.
به نوشته ي يعقوبي فرداي روزي كه آيات سوره علق برپيامبراكرم(ص) نازل شد، جبرئيل به نزد پيامبر(ص)آمد و او را در جامه پيچيده يافت.سپس گفت: يا ايها المدثر قم فانذر:اي جامه پيچيده برخيزو بيم ده.(73: ج1، ص378)
در روايات پيروان مكتب خلفا نيزتوجه به اينكه آيات اول ازسوره مدثر جزو اولين آياتي است كه برپيامبراكرم(ص) نازل گشته،شده است و حتي دربعضي از قول جابر بن عبدالله انصاري روايتي آورده اند كه طي آن نزول آيه (يا ايها المدثرقم فانذر) مقدم برآيات ابتداي سوره علق بوده است(72:ج1،ص99)
بنابراين ازهمان ابتداي نزول قرآن كريم، به پيامبراكرم (ص)امرشد كه برخيز و انذار كن.ظاهراين امراطلاق دارد و درآن هيچ نشاني ازاينكه اين امر،مربوط به دعوت سري و نهاني بوده است و نه آشكار ،ندارد و به نظر ما،اين آغازانذارامت به اذن پروردگار و امر او مي باشد.
واما اين بحث سري بودن دعوت درآغازكه سه سال هم به طول انجاميد و بعد آشكار شدن،آن ازكجا آمده و دليل صحت آن چيست؟
ظاهراً اول كسي كه اين بحث را طرح كرده است ابن هشام است كه البته آن را به ابن اسحاق نسبت مي دهد و مي گويد:
قال ابن اسحاق:ثم دخل الناس في الاسلام ارسالاً من الرجال و النساء حتي فشا ذكر الاسلام بمكه و تحدث به ثم ان الله عز وجل امر رسوله (ص) ان يصدع بما جاءه فيه و ان يبادي الناس بامره و ان يدعو اليه و كان بين ما اخفي رسول الله (ص) امره و استتر به الي ان آمره الله تعالي باظهاردينه ثلاث سنين فيما بلغني من مبعثه ثم قال الله تعالي له:فاصدع بما تومرو اعرض عن المشركين.(الحجر(14)/94)
و قال تعالي (و انذرعشيرتك القربين).(15: ج1،ص250)
چنانكه مشاهده مي شود دركلام ابن اسحاق تناقضي آشكار وجود دارد. از يك طرف مي گويد كه مردم ازمرد و زن گروه گروه (ارسالاً) داخل اسلام مي شدند و از طرف ديگر مي گويد كه پس از آن خداوند به پيامبرش امركرد كه امرش راآشكاركند و مردم را به آن دعوت نمايد!؟و بعدهم بدون ذكرهيچ دليلي معناي آيه ي شريفه فاصدع بما تومر را آشكار كردن اصل دعوت به اسلام دانسته ويك دوره سه ساله هم براي‌آن دعوت نهاني بي دليل دست و پا نموده است.
متاسفانه اين كلام سست و درواقع اين مدعاي بي دليل پس ازاو دراغلب كتب سيره و تاريخ و تفسير و حديث ،آمده و پذيرفته شده است، گويي اين مطلب جزو بديهيات زندگي پيامبراكرم(ص) است، چنانكه نوشته اند:و هكذا مرت الدعوه الاسلاميه في مكه المكرمه بمرحلتين اثنين هما:1.المرحله السريه و دامت ثلاث سنوات.2. المرحله العلنيه و دامت في مكه عشرسنواد...و الرسول يعلن دعوته: فاصدع بما تومر... (66:ج1، ص58-59)
و اما اصل ماجرا چيست؟ همانگونه كه گفتيم آيه شريفه يا ايها المدثر قم فانذر صريح است دروجوب انذارو آغازآن از جانب پيامبراكرم(ص) حال ببينيم حضرت براي تحقق اين امرچه كرد؟ اميرالمومنين پاسخ ما را به روشني داده اند در طي روايتي كه در‌آن مي فرمايند:
ان الله عز وجل اوحي الي نبينا محمد و حمله الرساله وانا احدث اهل بيتي سناً اخدمه في بيته و اسعي في قضا بين يديه في امره ،فدعا صغير بني عبدالمطلب .و كبيرهم الي شهاده ان لااله الا الله و انه رسول الله فامتنعوا من ذلك و انكروه عليه و هجروه ونابذوه و اعتزلوه و اجتنبوه/ و سائرالناس مقصين له و مخالفين عليه، قد استعظموا ما آورده عليهم مما لم تحتمله قلوبهم و تدركه عقولهم .فاجبت رسول الله وحدي الي ما دعا اليه مسوعاً مطيعاً موقنا لم يتخالجني في ذلك شك فمكثنا بذلك ثلاث حجج و ما علي وجه الارض خلق يصلي او يشهد لرسوله الله بما آتاه الله غيري و غير ابنه خويلد رحمها الله و قد فعل(41: ج2، ص366)
يعني قطعاً الله كه عزيزاست و بزرگ ،وحي كرد به پيامبرما حضرت محمد(ص) و رسالت را بردوش او نهاد.و اين درحالي بود كه من ازحيث سن جوانترين اهل بيتم بودم درمنزل پيامبر(ص) بديشان خدمت مي كردم و درجهت انجام امرش مي دويدم. سپس پيامبردعوت كرد كوچك و بزرگ بين عبدالمطلب را (يعني همه شان را) به اينكه شهادت دهند به توحيد و يگانگي الله و اينكه حضرت رسول خداوند است.پس ازاين امرامتناع كردند و آن را بر حضرت زشت شمردند و او را تنها گذاردند و مخالفت كردند و ازاو كناره جستند.
پيش ازادامه ي ترجمه،همين جا نكته اي را گوشزد كنيم كه اين دعوت پيامبراكرم(ص) ازبني عبدالمطلب غير از دعوت ايشان است دريوم الدار. چرا كه اولاً درآنجا تنها چهل مرد حضور داشتند درحالي كه به تصريح حضرت دراينجا همه بني عبد المطلب گردآمده بودند.ثانياً دريوم الدار- چنانكه پس ازاين خواهد آمد-اصل بحث معرفي و اعلان وزارت و وصايت اميرالمومنين است درحالي كه دراينجا نشاني ازاين بحث نيست و فقط دعوت به توحيد است و رسالت پيامبراكرم(ص).
درادامه اميرالمومنين(ع) مي فرمايد: و اما ديگرمردم درپي پيامبر(ص)افتادند و با او مخالفت كردند كه به تحقيق بسيارعظيم شمرده بودند آنچه را كه پيامبر(ص) بر ايشان آورده بود .دلهايشان آنرا نمي پذيرفت و عقلهايشان آن را درك نمي كرد.
اين بخش از سخن اميرالمومنين به روشني دلالت دارد براينكه دعوت پيامبراكرم (ص)محدود به بني عبدالمطلب نبوده بلكه از آن شروع گشته و همه جامعه را مخاطب قرارداده است لذا مخالفت ايشان را برانگيخته است.
و بعد حضرت (ع)مي فرمايند كه «من ،رسول خدا را اجابت كردم و دعوت او را به توحيد و رسالتش به سرعت پذيرا شدم درحالي كه به درستي آن يقين داشتم و اطاعت ازرسول خدا را واجب مي شمردم .و هرگز درذهن من شكي راه نيافت. پس ما براين وضع سه سال درنگ كرديم درحالي كه بر روي زمين هيچ خلقي نبود كه نماز گزارد يا شهادت دهد به حقانيت خدا رسول خدا بواسطه ي آنچه كه خدا بدو داده بود جزمن و دختر خويلد (حضرت خديجه(ع)) كه رحمت خدا براو باد».
بنابراين، دعوت در آغاز آشكار بوده است. ولي تا سه سال جزاميرالمومنين(ع) و حضرت خديجه(ع) كسي ايمان نياورد. آنچه كه دراصل دعوت طرح مي شده شهادت به توحيد و رسالت پيامبراكرم(ص) و الهي بودن قرآن كريم بوده است و فقط يك نكته كتمان مي شده و ابراز نمي گشته است و آن همانا امر وصايت و وزارت و خلافت اميرالمومنين(ع) بوده است. كه چنانكه ديديم بنا به خطبه قاصعه درهنگام نزول اولين وحي قرآني پيامبراكرم (ص) اميرالمومنين (ع) را بدان خبرداد و فرمود:«يا علي انّك تسمع ما اسمع و تري ما اري الا انم لست بني و لكنك وزير و انك لعلي خير» و نيز به هنگام دعوت اميرالمومنين(ع) و حضرت خديجه (س) به اسلام و بيعت گرفتن از آن دو براين مهم ،فرمود كه از جمله اسلام پس از اقرار به توحيد و رسالت و پيامبري من و وضو و غسل و نماز و زكاه و حج و جهاد در راه خدا و...، اطاعت از ولي امر پس ازمن است و شناسايي اوست درحياتم و پس ازمرگم و نيزائمه اي كه پس از او خواهند بود يك به يك .و زندگي كردن بر مبناي دين و سنت من و دين و سنت وصي من است كه تا روز قيامت خواهد بود. و بعد رو به حضرت خديجه كردند و فرمودند: فهمت ما شرط ربك عليك؟ قالت:نعم و آمنت و صدقت و رضيت و سلمت. آنگاه پيامبر(ص) دست علي را دردست خويش نهاد وبديشان فرمود:بايعني يا علي علي ما شرطت عليك و ان تمنعني مما تمنع منه نفسك. پس اميرالمومنين(ع) گريست و فرمود:بابي و امي لا حول و لاقوه الا بالله. پس پيامبراكرم (ص)بدو فرمود: اهتديت و رب الكعبه و رشدت و وفقت.بعد از حضرت خديجه (س) خواستند كه او نيز بيعت كند همانگونه كه علي بيعت كرد بنا به همه آن شروط و مواثيق الا حكم جهاد. سپس به حضرت خديجه (س) فرمود: يا خديجه هذا علي مولاك و مولي المومنين و امامهم بعدي.اي خديجه!اين علي مولاي تو و مولاي همه مومنين و پيشواي ايشان پس ازمن است.
حضرت خديجه (س) نيزعرض كرد: صدقت يا رسول الله قد بايعته قد بايعته علي ما قلت، اشهد الله و اشهدك و كفي بالله شهيداً و عليماً.(59:ج18، ص233)
اما اين خبرازاين جمع سه نفري ،خارج نمي شود و درميان آنها مكتوم مي ماند تا يوم الدار.
حتي روزي حضرت ابوطالب (ع) با پيامبر(ع) مواجه مي شوند درحالتي كه ايشان جهت اقامه نمازبه يكي از دره هاي مكه رفته بودند.(10)
ابوطالب از پيامبر(ص) مي پرسد:يا ابن اخي ما هذا الدين الذي اراك تدين به؟ اميرالمومنين (ع) را:اي عم هذا دين الله و دين الملائكته و دين رسله و دين ابينا ابراهيم. بعثني الله به رسولاً الي العباد و انت اي عم احق من بذلت له النصيحه و دعوته الي الهدي و احق من اجانبي اليه و اعانني اليه و اعانني عليه.جالب است كه پس از پيامبراكرم(ص) حضرت ابوطالب رو به فرزند خويش كرده ازايشان هم راجع به اين همه سوال مي كنند:اي بنّي ما هذا الدين الذي انت عليه؟ و اميرالمومنين در پاسخ ،همه چيزرا مي گويد الا مساله وزارت و وصايت را، فقال: يا ابت آمنت بالله و برسول الله و صدقته بما جاء به و صليت معه لله واتبعته.
آنگاه حضرت ابوطالب به فرزند برومند خويش مي فرمايند:اما انه لم يدعك الا الي خيرفالزمه.كه اين سخن گوياي بسيار چيزهاست ازجمله ايمان ابوطالب به حضرت و اعانت پيامبراكرم(ص) با فرزند دلبند خويش.(15: ج1، ص 236-237) با اين توجه ،ديگركه مراد ازاكتتام امراصل دعوت نبوده است بلكه امر وصايت و وزارت اميرالمومنين(ع) بوده است و همچنين بخشي از احكام اسلام كه مربوط به جهاد و مقاومت در برابر مشركان و وعده عذاب الهي براي ايشان بوده است كه با نزول آيه شريفه (فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين و انذرعشيرتك الاقربين)
حضرت محمد(ع) مامور شدند تا اين دو نكته را هم آشكارنمايند:
منبع:نشريه سفينه،شماره 23